خشونت علیه زنان، جلوهای عمیق از بازتولید قدرت در بطن تاریخ و فرهنگ است؛ نه یک حادثه، بلکه نظمی پنهان که بدن، ذهن، و تصورات زن از آزادی را محاصره میکند. این خشونت، سکوتی تحمیلی است که زن را به حاشیه میراند و در پسِ کلیشهها و قضاوتهای روزمره بازتولید میشود.
مبارزه برای برابری، فراتر از یک تقابل اجتماعی، تلاشی برای بازتعریف قدرت و انسانیت است؛ قدرتی که بهجای سلطه، بر همبستگی، گفتوگو، و خلق مشترک بنا شود. هر زن که کلیشهای را میشکند یا سکوتی را میزداید، نهتنها برای خود، که برای آزادی یک جامعه قدم برمیدارد.
قفسهای ذهنی
فرهنگ، در ذات خود، ابزاری برای معنا بخشیدن به زندگی انسانهاست؛ اما این معنا همیشه در جهت رهایی عمل نمیکند. در بسیاری از جوامع، فرهنگ نه تنها چارچوبی برای زندگی اجتماعی ایجاد میکند، بلکه بهطور ناخودآگاه، محدودیتهایی نیز به همراه دارد. این محدودیتها، بهویژه برای زنان، از طریق کلیشههای جنسیتی، ارزشها، و هنجارهای نابرابر تحمیل میشوند و قفسی ذهنی میسازند که شاید از هر زندانی مخربتر باشد.
کنترل فرهنگی، برخلاف اشکال آشکارتر سلطه، بهصورت نامرئی عمل میکند. این کنترل، نه از طریق قوانین رسمی، بلکه از طریق مفاهیمی نظیر شرم، گناه، و حفظ آبرو اعمال میشود. دختران، پیش از آنکه از نظر جسمانی با محدودیتهایی مانند ممنوعیت تحصیل یا کار مواجه شوند، با مجموعهای از پیامهای ذهنی شکلدهنده روبهرو میشوند
"زن خوب باید مطیع باشد."، "خنده زیاد نشانه سبکی است."، یا "نجابت در سکوت است."
این پیامها، که اغلب در خانواده، مدرسه، و جامعه منتقل میشوند، از سنین بسیار پایین ذهن دختران را هدف قرار میدهند. در نتیجه، زنان پیش از آنکه صدای اعتراضشان بلند شود، در درون خود صدای انتقاد و سرزنش را میشنوند. این کنترل ذهنی، برخلاف محدودیتهای بیرونی، مقاومت در برابرش دشوارتر است؛ چراکه قربانی اغلب آن را بخشی از هویت خود میپندارد.
یکی از ابزارهای اصلی قفسهای ذهنی، ایجاد چرخهای از احساسات منفی است که فرد را در حالت انفعال نگه میدارد. این چرخه معمولاً با شرم آغاز میشود: شرم از اینکه فرد نمیتواند مطابق انتظارات اجتماعی رفتار کند. این شرم، بهویژه در جامعههایی که "آبرو" ارزشی محوری دارد، ابعاد عمیقتری پیدا میکند.
پس از شرم، احساس گناه وارد میشود. زنان اغلب درونیترین خواستههای خود را با گناه مرتبط میدانند؛ چراکه به آنها آموخته شده است خواستههای شخصیشان همواره باید در مقابل منافع خانواده یا جامعه قرار گیرد. در نهایت، این شرم و گناه، حس ناتوانی را تقویت میکند: باور به اینکه حتی اگر تلاش کنند، نمیتوانند از مرزهای تعیینشده عبور کنند.
سیاست: بازتولید خشونت در سطح کلان
سیاست، عرصهای است که خشونت را از سطح فردی به ساختاری ارتقا میدهد؛ میدان نبردی که در آن قدرت، بهجای آزادسازی، به ابزار کنترل بدل میشود. حضور زنان در این فضا، نمادی از شکستن نظم کهن است؛ نظمی که مردسالاری را در تار و پود تصمیمگیریهای عمومی تنیده است.
خشونت علیه زنان در سیاست، فراتر از کنشی فردی، نمایشی از اضطراب یک نظام است که قدرت خویش را در خطر میبیند. این خشونت در قالبهای متنوعی—تحقیر کلامی، تهدید جنسی، یا محرومیت اقتصادی—عمل میکند، اما هدفی واحد دارد: بازگرداندن زن به جایگاه تعریفشدهای که تاریخ برای او ترسیم کرده است.
این میدان، که باید محل تعامل آزادانه اندیشهها باشد، اغلب به بازتولید سلطه بدل میشود. هر زن که وارد این عرصه میشود، نه تنها برای خود، بلکه برای بازتعریف انسانیت و برابری گام برمیدارد. اما این گام، همواره در میان خشونتهایی است که نه از قدرت، که از ترس تغییری عمیق نشأت میگیرد.
بازتعریف آزادی
آزادی، فراتر از نبود محدودیتها، جوهری است که امکان شکوفایی و تحقق خویشتن را فراهم میسازد. خشونت علیه زنان، در عمیقترین معنا، انکار این آزادی و تلاشی برای خاموش کردن قدرت خلاقیت و انتخاب است.
مبارزه با این خشونت، تنها یک تلاش فردی یا جنسیتی نیست؛ بلکه بازآفرینی انسانیت در تمامی ابعاد آن است. آزادی زنان، نهفقط به معنای رهایی آنان، بلکه آزادسازی کل جامعه از زنجیرهای تبعیض و سرکوب است.
در جهانی که جنسیت بهجای محدودیت، فرصتی برای تنوع باشد، هر انسان میتواند به تمامی ظرفیتهای وجودی خود دست یابد. این سفر، دشوار و زمانبر است، اما سرانجامش روشنایی است: جهانی که در آن عشق و عدالت جایگزین خشونت و سکوت خواهد شد.
#حقوق_بشر#آزادی_زنان#جهانی_برابر
コメント